۲شهریور

ومن امشب شروع کردم ۲ شهریور

۲شهریور

ومن امشب شروع کردم ۲ شهریور

۲۲ شهریور

امروز واسم اتفاقای خیلی خاصی افتاد خیییییلی( چقدرم حرف زدن راجع به اش برام سخته! ).

خدایا از تو ممنونم زیاد.

همون تیتر قبلی

امروز وقتی رفتم سر کار .در که باز شد یه چیزه  باحالی  نمیدونم چی؟شایدیه نوع انرژی توی محیط بود, چشایه بچه هابرق میزد.

بچه ها چند وقتی بود دنبال بستن یه قرار داد بودن امروز که درست شده بود  خیلی باحال  شده بودن 180 درجه تغییر توی انرژایاشون بود!!!!

  یه تفاوتی بود که خوب دلیلش کامل مشخصه .عادی ام هست ولی برایه من خیلی جالب بود.


میدونی تو مود قضاوت نیستم تیتر شرطی شدنم نمیفهمیدم از کجا امده بود ,چون میخواستم در باره  این انرژیه بنویسم ولی یه بخشی از وجودم میگه کاش ما آدما  یاد بگیریم وقتی حالمون بده ام  خوب باشیم شایدفکر کنی  توقع زیادیه(قطعاهست), شایدم فکر کنی  شعار ه(که انم هست) پیش خودت بگی برو باباو ولی ,ببخشید   نسبت به این موضوع شرطی شدم !!!!

اذیتمم داره میکنه

جالب اینجاس که من اصلا توقع خوب بودن از کسی ندارم ولی اصلا نمیفهمم ما چرا  وقیتی حالمون بده  حاله دیگرون بد میکنیم. میدونم میگی نه اینجوری نیستش .پس من باید اینو از خودم بپرسم علیرضا چرا اینجوری شدی؟ غیرمنطقی! حساس! پر توقع! نمیدونم  حتما یه چیزیم  هست دیگه !!!!!!!!!!!!!!!! 

نمیدونم شاید شرطی شدم

میدونی !!!!!!!!!!!! واسم جالب شد نوشتن این میدونیه  خیلی طول کشید شاید ۱ساعت

علیرضا چرا؟؟؟؟؟؟؟

آب قطع شده

گفتم برم انجام دادنی آرو  انجام بدم بیام شروع کنم به نوشتن آب خونه قطع  خودت ببین چه حسی دارم الان دیگه, ولش کن.

امشب افطار مهمون یه آدم (البته طرف از جنس حوا بود )خیلی مهربون بودم . وسطش دو تا مهمون  جدید امدن بینمون, یه دفعه سوال افتاد من متولد چندم, بازم مثل همیشه مهمونه جدید  بالا تر از سنم حدس زد .قبلنا خیلی حال میکردم یکی  این جوری بهم میگفت . حسم این بود که طرف میگه باریکلا چه پسر جا افتاده ای . ولی الان نه, من نمیخوام قیافم جا افتاده باشه, احساس پیر بودن میکنم .احساس میکنم طرف تو چشام نگاه میکنه میگه خوب باش, که چی? اینم افتخاره آخه (اینقدرم خودت نگیر واسه ما حالا) فرق دست چپ راست نمیدونی هنوز.

میدونی راستم میگه من تو این چند ساله خیلی رول بازی کردم ,ازهمه بیشتر برایه خودم .چراشم  نمیدونم  ؟ نمیدونم اصلا باید دنبال دلیلش باشم یا نه؟ اصلا نمیدونم رول چیرو دارم بازی میکنم .فقط میدونم خودم نیستم. اصلا میدونی الانم احساس میکنم این روله (با این یکی دیگه چه کار کنم )میدونی کلمه رول دوست دارم به کار ببرم. اینجا ام گفتم ,چون پس ذهنم این بودم میدم یکی میخونه,آره رول بود!

علیرضا بسته دیگه, یه اسکاربه خودت بده بعدشم خلاص, برو زندگیت کن, همین .

چرا همش یه چیزه دیگه  میخوای ? تمرکز کن رو چیزی که هستی .

الان نمیتونم تمومش کنم تمر کز ندارم آخه با مهرداد قرار دارم مهرداد دوستم یادم باش حتما بعدا  راجع بهش بنویسم ساعت ۱am سوم شهریور


ادامه مطلب ...

شروع

الان نیم ساعت یا بزارید دقیق نگاه کنم, ۴۱  دقیقه از ۱ شهریور گذشته یا بهتر بگم ۴۱ دقیقه اس که توی ۲ شهریوریم .و من علیرضا که نمیدونه تنها, یا نه نمیدونه حالش خوبه یا نه و کلی چیزهای دیگه که نمیدونه هست یا نه شروع کردم به نوشتن. نمیدونم چرا? ,میدونی خیلی ام  بلد نیستم یه بارم قبلا درست کردم, وبلاگ میگم اسمشو گذاشته بودم ای کاش هیچ پستی ام نداشت .ولی با اینکه نمیدونم چی میشه و نمیخوامم بدونم ( اصلا مگه قرار بود چیزی بشه خوشم نیومد ازاین حرفم بی ربط بود  ولی پاکش نمیکنم از کنارش رد میشم) امشب گفتم باید شروع کنم مینویسم هرچی که هست. خوشم بیاد یا نیاد مینویسم, دغدغه هام و اینکه نمیتونم عینه بچه ادم (وحوا) رویه یک کاری تمر کز کنم و انجامش بدم اینکه دلم آشوبه و نمیخوام این جوری باشه این که خیلی چیزا خستم کرده اینکه الان تو زندگیم هیچ هیجانی یا هدفی یا کسی که بخوام دنبالش باشم نیست. ولی یه حسی تویه من هست که میگه باید ادامه بدی(زندگی رو میگم )ولی یه حس دیگه ام هست که میگه سگی شو نه ادامه نده ,نمدونم. بعد از چند وقت امشب دوباره یاد این جمله افتادم, میخوام کرکره ام بکشم پایین روش بنویسم  تا اطلاع ثانوی تعطیل است .چند روزکه میخواستم شروع کنم به نوشتن یه دوستی دارم اسمش فاطمه اس اون این هوس انداخت توی دلم ولی نمی دونستم چی باید بنویس. تا که امشب نوشتم .فکر کردم ذوق  که ندارم میام کارهای روزمره ام مینویسم, بعد گفتم دغدغه ام ,بدش تصمیم گرفتم اولین پستم این باشه که اسم همیه ادمها یی که توی زندگیم هستن یا یه روزی بودن بنویسم . بد بیام حسم نسبت بهشون یا تاثیر شون توی حالم بنویسم این جام که کسی باهام کار نداره ولی امشب این طوری شد. حالم بهتره دوست دارم هر چی توی مغزم بریزم بیرون تا به قول خودم از سرطان مغزم راحت شوم ولی من که این همه صبر کردم اینم روش نمیدونم به کسی بگم یا نه که اینجا مینویسم دوست دارم یکی بخونه ولی دوست ندارم کسی رازها ی زندگیمو یا اینکه اینقدر با خودم درگیرمو کسی بدونه . پس فعلا

ادامه مطلب ...