۲شهریور

ومن امشب شروع کردم ۲ شهریور

۲شهریور

ومن امشب شروع کردم ۲ شهریور

کافیست بگوید باش ,هست(کن فیکون)

اصلاْحس خوبی نیست ,ولی هست!

حس اینکه هرآن امکان داره یه بهمن روسرت سقوط کنه.تو یخ زدی ونمیتونی هیچ کاری کنی. جز اینکه بشینی,اونقدر بشینی تا فصل عوض بشه ,فصل عوض میشه ,فصل تازه میاد اما تغییری توی اصل قضیه نداره خطر بازم هست.فقط ماهییت فیزیکیش تغییر پیدا کرده بهمن تبدیل شده به سیل.

روزا میان میرن تو در حالی که آچمزی پیش خودت نشستی درصد تخریب تخمین میزنی , هی داره حجم خطر بالا ی سرت بیشتر میشه (درصد تخریب میره بالاتر) ولی نمیریزه .

وتو هیچ چاره ای نداری جز اینکه منتظر بشینی...  .

همیشه تو این جور موقع ها که فکرمیکنی دستت به هیچی بند نیست , اینکه تو هم خدایی داری خیلی میاد تو سرت . موقعی که هیچ کس نیست,اینکه یکی هست که با وجودش همه چی حله حس عالیه .ولی تا الان کجا بوده ؟ 

اگه تا الان نبوده ازاین به بعد هم نیست .اگر بوده ؟تو چرا حال یادش افتادی ؟

پیش خودم دارم به این فکر میکنم که همه اینا باید بشه تا بفهمی که یکی همیشه هست که هوات داره ولی تو ... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد