-
کافیست بگوید باش ,هست(کن فیکون)
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 02:27
اصلاْحس خوبی نیست ,ولی هست! حس اینکه هرآن امکان داره یه بهمن روسرت سقوط کنه.تو یخ زدی ونمیتونی هیچ کاری کنی. جز اینکه بشینی,اونقدر بشینی تا فصل عوض بشه ,فصل عوض میشه ,فصل تازه میاد اما تغییری توی اصل قضیه نداره خطر بازم هست.فقط ماهییت فیزیکیش تغییر پیدا کرده بهمن تبدیل شده به سیل. روزا میان میرن تو در حالی که آچمزی...
-
حرف زدن :
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 01:08
یه وقتایی یه حرفهایی میزنی که باورت نمیشه ! یه وقتایی به یه کسایی یه حرفهایی میزنی که باورت نمیشه ! یه وقتایی یه جورایی حرف میزنی که باورت نمیشه ! یه وقتایی به یه کسایی یه جورایی حرف میزنی که باورت نمیشه! یه وقتایی یه حرفهایی میشنوی که باورت نمیشه ! یه وقتایی یه حرفهایی از یه کسایی میشنوی که باورت نمیشه ! یه وقتایی هم...
-
الان
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 00:37
آدم دوست داره از خودش احساس رضایت داشته باشه. این یعنی اینکه الان احساس رضایت نداره .خوب چرا؟نمیدونم جواب اولی که همیشه میدم همینه. نمیدونم یه جور حس یا شایدم فکر ولی کاملا درونی و تاثیر گذار . بزرگترین مسئله آدم اینکه آرامش نداره . الان میخوام بشینم فکر کنم که اصلا من چم هست بعد همینجا کاملش میکنم ۱۲/۱۱/۹۰ احساس...
-
?!?!?!
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 00:04
قشنگ داره بازیم میده و از اونجایی که داره چپه بازی میکنه گرفتن تصمیم برام سخت کرده ولی نه این همون آدمیه که ازم کمک خاص یعنی همش فیلم بود فکر نمیکنم اس ام اسشو جواب بدم ؟ نه نمیدونم یه چیزی میخوام که دسته منو دوباره بیاره بالا حتی اگه توی توهماتم دستم پایینه . علیرضا گنجشک روزی نباش حرفی که خودت همیشه میزنی .
-
تو میدونه این چیه
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 23:56
تنها چیزی که آرومم میکنه این جمله اس که از این آدم برای تو دوست در نمی یاد. الان اینجوریه میتونه بعدم تغییر کنه یه چیزی تو وجودم ورجه ورجه می کنه که بی قرارم کرده ولی علیرضا تو میدونه این چیه پس صبر کن نه زندگیت کن بزار اونم جریان داشته باشه حالا یا اینوری میشه یا اونوری این درست .
-
میدونی همیشه من موندمو تنهایه من
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 01:49
یادم وقتی از تو حرفایه یکی که فکر میکردم باهم خیلی مچیم و باید باهم باشیم( ولی هیچ حسی نبود ,منم قبلاًمتوجه شده بودم طرف تو نخ یکی دیگس )فهمیدم طرف دقیقاْ کیه داشت بارون میومد, وایسادیم که بریم زیر بارون , من بهش گفتم میدونی همیشه من موندمو تنهایه من. اونم سری گفت که علیرضا بریم ,قضیرو پیچوند و ماام ارار . الان دوباره...
-
زمان ,سرمایه ی من
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 19:39
یه روز دوستم امید بعد از اینکه کلی راجع به درس وکار آینده و کلی چیزهایه دیگه حرف زدیم گفت میدونی علیرضا زمان سرمایه من, میخوام خیلی خوب ازش استفاده کنم . دارم به این فکر میکنم الان که اینجا نشستم کلی کارو درس ومشغله دارم ولی دست دلم به هیچ کدومش نمیره ,دردم نمیفهمم چیه سرمایه منه که داره از دستم میره و بی دلیل دارم از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 00:18
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 هامونیست کیست؟ یک هامونیست از نظر دیگران یک کیس سایکوتیک حاده ...خله. چون نمی خواد اونی باشه که واقعا دیگران می خواهند باشه. یک هامونیست ضعیفه.از نظر خودش و دیگران بازنده ست. اما نمی دونه چرا اینقدر در برابر ابراز قدرت ضعیفه؟ این ضعف هامون ها از...
-
نشد دیگه
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 22:17
وقتی بعد کلی وقت میخوای بنویسی کلیم حرف داری ولی نمیشه (در حقیقت نمیتونی)سرو صدام زیاده تنها کاری که میتونی انجام بدی اینکه . . . . . آهنگی که دوست داریو بزاری با صدایه بلند بزنی زیر خوندن......
-
۲۲ شهریور
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 23:30
امروز واسم اتفاقای خیلی خاصی افتاد خیییییلی( چقدرم حرف زدن راجع به اش برام سخته! ). خدایا از تو ممنونم زیاد.
-
همون تیتر قبلی
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 16:00
امروز وقتی رفتم سر کار .در که باز شد یه چیزه باحالی نمیدونم چی؟شایدیه نوع انرژی توی محیط بود, چشایه بچه هابرق میزد. بچه ها چند وقتی بود دنبال بستن یه قرار داد بودن امروز که درست شده بود خیلی باحال شده بودن 180 درجه تغییر توی انرژایاشون بود!!!! یه تفاوتی بود که خوب دلیلش کامل مشخصه .عادی ام هست ولی برایه من خیلی جالب...
-
نمیدونم شاید شرطی شدم
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 02:12
میدونی !!!!!!!!!!!! واسم جالب شد نوشتن این میدونیه خیلی طول کشید شاید ۱ساعت علیرضا چرا؟؟؟؟؟؟؟
-
آب قطع شده
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 04:36
گفتم برم انجام دادنی آرو انجام بدم بیام شروع کنم به نوشتن آب خونه قطع خودت ببین چه حسی دارم الان دیگه, ولش کن. امشب افطار مهمون یه آدم (البته طرف از جنس حوا بود )خیلی مهربون بودم . وسطش دو تا مهمون جدید امدن بینمون, یه دفعه سوال افتاد من متولد چندم, بازم مثل همیشه مهمونه جدید بالا تر از سنم حدس زد .قبلنا خیلی حال...
-
شروع
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 01:28
الان نیم ساعت یا بزارید دقیق نگاه کنم, ۴۱ دقیقه از ۱ شهریور گذشته یا بهتر بگم ۴۱ دقیقه اس که توی ۲ شهریوریم .و من علیرضا که نمیدونه تنها, یا نه نمیدونه حالش خوبه یا نه و کلی چیزهای دیگه که نمیدونه هست یا نه شروع کردم به نوشتن. نمیدونم چرا? ,میدونی خیلی ام بلد نیستم یه بارم قبلا درست کردم, وبلاگ میگم اسمشو گذاشته بودم...